اشعار شهادت حضرت زهرا (س) و فاطمیه

محمّد على مردانى
شهادت

عاقبت از بند غم شد خسته جان فاطمه
پرگرفت از آشیان مرغ روان فاطمه

گر بسوزد عالمى از این مصیبت نى عجب
سوخته یكسر زآتش كین آشیان فاطمه

وامصیبت بعد مرگ احمد ختمى مآب
دادن جان بود هردم آرمان فاطمه

آسمان شد نیلگون چون دید نیلى روى او
خُرد شد از ضربت در استخوان فاطمه

محسن شش ماهه اش در راه داور شد شهید
ریخت خون در ماتمش از دیدگان فاطمه

نیمه ی شب بهر تدفینش مهیّا شد على
عاقبت شد در دل صحرا مكان فاطمه

منع كرد از ناله طفلان را ولى ناگه ز دل
ناله ها زد همسر والانشان فاطمه

اى فلك ترسم شوى وارون كه افكندى شرر
از غم مرگش به جان كودكان فاطمه

نیست «مردانى» نشان از تربت پاكش ولى
مهدى یى آید كند پیدا نشان فاطمه

************************

محمود ژولیده
بستر شهادت


یك نیم رخت عجیب ، برده به قمر
یك نیم رخت حجاب دارد چقدر

یك دست به دیوار گرفتی ، باشد
یك دست چرا مدام داری به كمر

چندین ثمر از تو باغبان دید ولی
یك شاخه چرا به پشت در داد ثمر

بازو و غلاف كی تفاهم دارند
مسمار كجا و سینۀ مرغ سحر

امروز به من عیان شده قول رسول
فرمود نیازی تو نداری به سپر

با دست شكسته اشك من پاك مكن
ای گوشۀ چشم زخمی ات پر ز گُهر

انگار خدا قنوت یك دستی را
مقرونِ اجابت تو كرده بهتر

این خانه كه قتلگاه كوثر شده است
بهتر كه شود خراب بر سر ، حیدر!

************************

حامد اهور
هجوم به بیت ولایت


چشمه در چشمه آتش آمده بود ، تا بجوشد به هرم  كوثر تو
چه غم از تازیانه های كبود ، آب و آتش گذشته از سر تو

مشت كردی صدای حیدر را، گریه ی بی صدای حیدر را
روی دیوار سینه می كوبید ، ذوالفقارش به جای حیدر تو

می كشیدی و می كشید زمین ، می كشیدی و می كشید زمان
نقشی از چادری زمین خورده، نقشی از دستهای آخر تو

كوه هم بود خرد می گردید، در طوافی كه دستهای تو داشت
می شدی دور و دورتر می شد، حجرالاسود مطهر تو

زخم ها می نشست و بر می خاست  ، چشمهای تو روی خاك افتاد
توی قاب نگاه زاویه دار ، تار شد عكس سایه ی سر تو

كوچه، سیلی، شكستگی، تحقیر ، ضربه ، دیوار ، گوشواره ، حسن
خاطراتی كه رفت بی نوبت ، از تماشای دیده ی تر تو

زخم می ریخت از سرا پایت ، شعله شد چشمهای دریایت
آمدی با خود آتش آوردی ، سر می انداخت تیغ باور تو

مسجد از پا نشست ، زانو زد ، كوچه دیوارهاش دل دادند
نور از راه آمد و شیطان ، تیغ انداخت در برابر تو

دست افتاده باز بالا برد، دست توحید را شبیه غدیر
باز دور سر تو می گردید ، مثل پروانه یارو یاور تو

مادر شعر های سرخ و كبود ، زخمی تیغ و بغض و آتش و دود
كاش از راه آسمان برسد، پسر خاكی دلاور تو

************************


غلامرضا سازگار
مصائب


زهرا  همه جا یاور و غمخوار علی است
با پهلوی بشکسته طرفدار علی است
هر دست که حامی ولایت نشود
دستی که نبی بوسه زند یار علی است

***

گلخانه ی وحی طعمۀ آذر شد
گل رفت ز دست و غنچه اش پرپر شد
شد حرمت صدیقۀ کبری پامال
یک آیه جدا ز سورۀ کوثر شد

***

از شعلۀ نار گل به احمد دادند
بر بانوی وحی تحفه بی حد دادند
ضرب لگد و غلاف تیغ و سیلی
اجریست که بر آل محمد دادند

***

از هر طرفی که رهسپر می گشتم
پیش ضربات او سپر می گشتم
همراهم اگر نبود در کوچه حسن
تا خانۀ خود چگونه بر می گشتم

***

کی بود گمان به فتنه دامن بزنند؟
آتش به سرای حی ذوالمن بزنند
ای اهل مدینه از شما می پرسم
کی دیده سه نامرد به یک زن بزنند؟

************************

مجتبی حاذق
هجوم به بیت ولایت

شیخ عباس روضه میخواند، روضه از خانه ای که در دارد
بیت احزان شعر را گفتم، پدری چاه در نظر دارد

در صدا خورد لحظه ای بعدش پسری سمت در روان میشد
مادرش گفت با هزاران غم:پسرم  صبر کن خطر دارد

بعد مادر به سمت در میرفت و در انگار داشت می لرزید
در ، تمامی غصه ام از اوست بگو دست از تو بردارد

پیش خود گفت دشمنی ظالم که علی مانده است و تنهایی
پشت در ماند مادری غمگین که بگوید علی سپر دارد

داد میزد پسر که تنها است به خدا مادرم در این کوچه
فکر میکرد داد و بیدادش ثمری میدهد , اثر دارد

بیعتی پشت ابر میماند و سیاهی به جای خورشیدی...
...مینشیند ولی نمیداند شب تاریک هم سحر دارد

**

آدمی را بگرد و پیدا کن که تنش پر ز زخم ها باشد
چون فقط اوست آنکه میفهمد چقدر زخم دردسر دارد

**

بعد از این شهر با تو ساکت شد و تو انگار گریه میکردی
مادرم,گریه را کمی بس کن که برای شما ضرر دارد


حال با اینکه از جراحت ها و نفس های سرد من گفتی
آه,این را بگو که از دردم پدرت تا کجا خبر دارد!؟


************************

علی اصغر ذاکری
بستر شهادت


غم اشک می ریزد چرا از چشم هایت
اینقدر بی تابی نکن، زهرا فدایت

پیداست از دنیا دلت خیلی گرفته
از فرط گریه گاه می گیرد صدایت

این روزها در من چه می بینی که شبها
انگار سوز دیگری دارد دعایت

با این کبودی باز هم من آفتابم
ابری ست اما پس چرا حال و هوایت؟

یک وقت از احوال من غمگین نباشی
حتی به جان من همه درد و بلایت

در پیش عشق من به تو یک بار هیچ است
ای کاش صدها بار می مردم برایت

دیدم که جان هم پیش تو قابل ندارد
پس با خجالت ریختم آن را به پایت

************************

مرحوم تائب
بستر شهادت


نیلى بوَد ز سیلى بیگانه، روى من
داغ پدر، سپید نموده ست موى من!

شبهاى درد و ناله و غم، تا سپیده دم
با پهلوى شكسته بود گفتگوى من!

تابى به تن نمانده و زینب ز روى مهر
وقت نماز آورَد آب وضوى من!

بیزارم از جفاى نفاق افكنانْ پدر!
جز مرگ در جهان نبوَد آرزوى من!

دخت تو از حریم ولایت دفاع كرد
چون بود آبروى على، آبروى من

رخت از جهان به سوى جنان مى كشیم ما
از كردگار خواهشم اینست: شوى من

تا ننگرد به بازوى آزرده و كبود
از زیر پیرهن بدهد شتستشوى من

روز جزا پناه دهم "تائب" حزین
گر آید از طریق محبت به سوى من

************************

صادق بیگی
روضه


نیازی نیست روضه سر بیاید
نباید روضه خوان دیگر بیاید
برای گریه، این ایّام کافیست
فقط گاهی صدای "در" بیاید

************************

حسن لطفی
مناجات محرم و فاطمیه

دستم بگیر تا که بهشتم بنا شود
شاید سرم قبول کنی خاک پا شود

بالی بده که بال بگیرد اسیر تو
شاید کبوترِ حرمِ کربلا شود

بی تو میان غفلت خود غوطه خورده است
نوری که با مسیر شما آشنا شود

زنگار بسته سینه ام از عمر رفته ام
اشکم بریز خانه ی آئینه ها شود

پیراهن سیاه من از جنس شال توست
امشب نشسته ام نفسی خرج ما شود

************************

عباس احمدی
مناجات فاطمیه


تا فکر و ذکر من همه دیدار دلبر است
من در میان جمع و دلم جای دیگر است

من در میان جمع و دلم سمت سامراست
آنجا که اشک زائرش از آب کوثر است

دیری است رفته است و دگر و برنگشته است
دیری است آسمان دلم بی کبوتر است

او پیش رو نشسته و من کورم از گناه
او می زند صدایم و ما گوشمان کر است

آواره ایم در هیئات و شنیده ایم
در روضه احتمال حضورش قوی تر است

شاید صدای گریه ی آقا بلند شد
چون روضه های مادر او گریه آور است

در فاطمیه پهلوی او تیر می کشد
او نیز زخمی غم دیوار و آن در است

آقا سری بزن به مدینه نگاه کن
کوچه بدون تو صحرای محشر است

آقا بگو چگونه تحمل بیاورم؟
یک زن که در مقابل یک فوج لشکر است

انگار در گلوی شما بغض می شود
آن ریسمان که بسته به دستان حیدر است

اینجا برادران همه در فکر خنجرند
شکر خدا که یوسف ما بی برادر است

گرچه پر از گناه ولی در رکابتان
آخر شهید می شوم ، این حرف آخر است



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







موضوعات مرتبط: حضرت فاطمه(س) - شهادت
[ 30 / 11 / 1394 ] [ ] [ مهدی وحیدی ]
[ ]